Wednesday, February 12, 2003



هزار شعله آتش مثل اين هم اگر داشت، باز هم گريزي از اين سرما نبود...
آتش چاره کار نيست.

مشعلها همه گرم بودند، بي شک،
آنقدر گرم که وقتي يکروز، از شدت سرما، سه چهارتا را يکجا روشن کرد و در دست گرفت،
پوست تنش، از شدت گرما، اول سرخ سرخ شد و بعد همچنان که ملتهب بود، هزار تاول زد...

هنوز داشت از سرما يخ ميزد...
درونش، دريغ اما،‌ حتي ذره اي گرم نشد.


مشعل و شمع و آتش دواي دردش نيست، مي داند.


اگر،‌
تنها اگر در دلش يک «خورشيد» داشت....


[ | | 18:17 ]



! Blue, Like a Sea