Tuesday, November 26, 2002



بالاخره درست شد!‌
اين چند روز داشتم ميمردم از دست اين پروژه، اما امشب بالاخره به يه سری جواب خوب رسيدم!‌

همين حس لذت بخش درست شدن برنامه ای‌ که نوشتیه که هی آدم رو خر ميکنه ديگه!‌

کار نميکنه، جواب نميده، نميفهمی مشکلش چيه، بيچاره ميشی، به Deadline نزديک ميشی، شب نميخوابی، قيافت عين خل و چلا ميشه، حموم نميری، شب خواب کدهاي برنامه رو میبينيی، عصبانی ميشی، به عالم و آدم (مخصوصا استاد گرامی!) فحش ميدی، خودتو ميکشی... بعد يهو درست ميشه!‌
اونوقت انگار دنيا رو بهت دادن! جسمت خسته است اما روحت پر انرژي ميشه... از خودت خوشت مياد که همشو تحمل کردی و تلاش کردی تا بالاخره به نتيجه رسيدی... فکر ميکنی يه موجود جديد خلق کردی‌ و از خلق کردن لذت ميبری... احساس ميکنی يه قدم به اونی که بايد باشی نزديکتر شدی... احساس ميکنی‌ آدم مهمی شدی... بدجوری احساس آرامش و رضايت ميکنی ...

اونوقت وقتی خسته و کوفته ميخوابی، بهترين خواب دنيا رو ميبينی!‌ ;)



[ | | 23:59 ]



! Blue, Like a Sea