Sunday, November 10, 2002



داره بارون مياد...
از همون بارون هايی که باهاش عاشق شدم...
از همون بارون هايی که هزار بار باهاش گريه کردم...
از همون بارون هايی که هزار بار باهاش خيس خيس شدم...

بازم هوس کردم...
رانندگی‌ زير بارون تند، با شيشه های پايين، توی‌ بزرگراه صدر، وقتی‌ که خلوته و ميتونی‌ حسابی‌ تند بری... با صدای بلند بلند نوار...
دست چپم که از پنجره بيرونه و زير بارون خيس خيس ميشه...
و صورتم که از باد يخ يخ ميشه...
و اشکهايی که تند تند ميان تا دلم آروم آروم بشه...

سبک و آروم و آبی ....

داره از همون بارون ها مياد‌!‌



[ | | 13:20 ]



! Blue, Like a Sea