Wednesday, October 09, 2002



يه چهارديواری...

درست وسط چهارديوراری‌ يه آتيش بزرگ روشنه...
کنار آتيش يه پرنده نشسته، کوچولو ...
پنجره روبروی‌ پرنده ۴ تاق(؟)‌ بازه و ميذاره بارون بياد تو...
بارون و باد همراهش همش شعله های آتيش رو اينور اونور میکنن...
پرنده سردش شده و بيشتر به آتيش می چسبه...

بازم کنار آتيش، اونطرف، يه صندلی‌ کهنه قديمی‌ هست...
هيچ کس رو صندلی‌ ننشسته...
اما روبروی صندلی‌، بازم اونطرف آتيش، يه آدم نشسته انگار...
دستهاشو حلقه کرده دور پاهاش ...

از بيرون صدای موج دريا مياد...
باد و بارونی‌ که از پنجره مياد تو صورت آدم رو خيس می کنه...
سردش نيست، آتيش حسابی‌ گرمش می‌کنه...
سرش رو گرفته بالا... داره بالا رو نگاه می‌کنه...

چهارديواری سقف نداره...
آدمه داره خورشيد رو نگاه میکنه!‌


[ | | 01:00 ]



! Blue, Like a Sea