Tuesday, May 28, 2002



فردا، امروز دیروز دیگری خواهد بود... دیروزی که مثل همه دیروزهای امروز تنها ردپایی کمرنگ بر خاطراتت باقی می گذارد.
زمانی میرسد که احساس میکنی از آن روزها قرنی گذشته است و آدمهایش از آن عصری دیگرند... درست انگار که آن خاطرات را در زندگی دیگری تجربه کرده ای.
دوستان زندگی های قبل به نظر آشنا می آیند، چهره تو هم حتما خاطره ای را برای آنها زنده می کند، لبخندی و حال و احوالی ...
وقت ندارم! برای امروزم خیلی کار دارم!

[ | | 00:29 ]



Saturday, May 25, 2002



سلام!
راستش نمی دونم چه جوری شروع کتم.. هم مدتهاست که چیزی ننوشتم، هم اینکه نمیدونم اصولا اینجا چی میشه نوشت! فقط چون دلم خیلی تنگ شده به سرم زد که بنویسم. به یاد قدیما و شاید برای آدمایی که حضور هرکدومشون تو زندگیم آدمی که من امروز هستم را ساخته.. برای آدمایی که دوستشون دارم.. مخصوصا برای اونایی که روزهاست ندیدمشون و دلم خیلی براشون تنگه ... و شاید از همه مهمتر برای خودم!


[ | | 23:54 ]



! Blue, Like a Sea